جایی خواندم ما آدم ها زنده ایم به سبب آنکه کسی دوستمان داشته باشد
سوالی پیش آمد !
من برای چه زنده ام ؟
گاهی باید بعضی احساس ها رو بذاری توی خونه ی سالمندان دلت
و اینقدر بهشون بی توجهی کنی تا بمیرن !
سنگین تر از آنم که
با گریه سبک شوم …
گریه کردن و خرد شدن کافی نیست
در جواب رفتن تو باید مرد
شاید گوشم بدهکار نباشد
ولی قلبم تا دلت بخواهد ورشکسته است …
کاش إنقدری که آدما دلمون رو شکستن
یه بارم خلوتمونو میشکستن
گذشته را که به یاد می آورم از حال میروم !
کمترین آرزویم برایت این است که با چشمان مهربانت
هرگز نامهربانی روزگار را نبینی هرچند که با من نامهربان بودی
ظاهرا آرومم
ولی رسما داغونم
گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده دست بکشد
و رها کند و قبول کند که جنگیدن بس است …
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید
روزگار خودی نشان بدهد و همه چی دست به دست هم دهد
تا اوضاع رقم بخورد و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری
ما گول خوردیم وقتی گفتند سلام سلامتی می آورد
ما از همان روز که به عشق گفتیم سلام تا به همین امروز تب کرده ایم
چه سلامی ؟ چه علیکی ؟ ما جوابی هم از عشق نگرفتیم
جهت اطلاع از آخرین تغییرات وب سایت نازترین در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید:
نظرات شما عزیزان: